به لوح سینه ی عاشق خطوط کینه میمیرد
محبت کن که دل چون سرد شد در سینه میمیرد
**************************************
ا ی نگاهت نخی از مخمل از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه همان وهم همان تصویری
که سراغش را ز غزلهای خودم میگیری
شبحی چند شب است آفت جانم شده
اول اسم کسی ورد زبانم شده
کسی انگار در پی افکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش
میشود یک شبه پی برد به دلدادگیش
آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده
بر سر من ریخته و آوار شده
حتم دارم که تویی آن شبحه آینه پوش
عاشقی جرم قشنگیست به انکارش مکوش
آری آن شبح که همه ی آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اکنون از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
آه خوب من آن شبح شاد شبانگاه تویی