-
بیقرار
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 16:29
من این شب زنده داری را دوست دارم پریشان روزگاری را دوست دارم به شهر من ز من بیگانه تر نیست همین دور از دیاری را دوست دارم بیابان را که خلوتگه انس است چو آهوی فراری دوست دارم به پای خویشتن برخاستن را بدون دستیاری دوست دارم نظر بازم ز هر گلشن گلی را چو مرغان بهاری دوست دارم تو را هم با همه نا مهربانی عزیزم آری آری دوست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 02:08
تا ساکن این سرای پر پیچ و خمیم زنجیری رنجیم و گرفتار غمیم این زندگی ماست که بسته به دمیست ای دوست چرا در پی آزار همیم
-
دل دیوانه
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 02:00
تو معنی دل دیوانه را نمیدانی زبان زخمی ویرانه را نمیدانی شنیده ای سخنی از جنون و عشق اما جنون ذاتی پروانه را نمیدانی دلت به برق نگاهی فرو نریخته است تو انهدام صمیمانه را نمیدانی به دور از آتش عشقی و اعتنایت نیست لهیب آن لب فتانه را نمیدانی اسیر دام نبودی مدام در تشویش که راز وسوسه دانه را نمیدانی فسون چشم تو افسانه...
-
تقدیم به کسی که منطقش بیشتر از احساسشه..........
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 01:26
مزار دل ................... تو چه دانی که به من چه میگذرد ........... که چنین روز و شب ز من دوری ...................... من سزاوار مهربانی تو .................... نیستم ........... جان من ......... تو معذوری.................. تو چه دانی که آه حسرت من ............... چه روانسوز آتشی شده است ........................ تو...
-
نی محزون
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 00:46
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی کاهش جان تو من دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید چه ها میبینی تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من سر راحت ننهادی به سر بالینی هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی همه در چشمه ی مهتاب غم از دل شویند امشب ای مه تو هم از طالع...
-
اشک رز
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 17:04
دلم از این همه گرفتاری اینهمه ..... گرفته بود . رفتم سراغ دوستم ..... گفتم : بیا بخاطر یک لحظه فراموشی پیمانه ای چند می بزنیم . به زیر درخت رزی که تنها درخت خانه ی ما بود پناه بردیم هنوز اولین پیمانه ی شراب را سر نکشیده بودم که یک قطره آب از شکستگی یک شاخه ی سر شکسته به دامنم فرو غلطید ..... با تعجب از دوستم پرسیدم :...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 17:59
سلام .... میخوام یه کم در مورد عشق با هم صحبت کنیم خیلی دوست دارم که شما هم نظرات خودتونو در این باره برای من ارسال کنید حالا یا نظر شخصی خودتون باشه یا اینکه گفته و نظر بزرگی باشه ............. شنیدین که میگن تازیانه ی فراق روح را حساستر و آتشین تر میکند بر خلاف این نوع از عشق که ما آنرا صفا و صمیمیت مینامیم که در...
-
مرغ محبت
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 10:41
مرغ محبتم من کی آب و دانه خواهم با من یگانگی کن یار یگانه خواهم شمعی فسرده هستم بی عشق مرده هستم روشن گرم بخواهی سوز شبانه هستم افسانه محبت هر چند کس نخواند من سر گذشت خود را پر زین فسانه خواهم بام و دری نبینم تا از قفس گریزم بال و پری ندارم تا آشیانه خواهم تا هر زمان به شکلی رنگی بخود نگیرم جان و تنی رها از قید زمانه...
-
پیام
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 09:49
شبی شمع در بزم ما آورید فروغی در این غم سرا آورید بیایید و جویا ز حالم شوید نی سینه ام در نوا آورید نشینید و خندان بنوشید می به مینای جانم جلا آورید دوای غمم را ز خویشان کسی نیاورد یاران شما آورید برای دل چشم به راه من پیامی هم از اشنا آورید
-
فانوس
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 09:32
من ان ساکن شهر رسواییم که از شور بختی تماشاییم فقیر سر کوی اشفتگی اسیر دل و عشق و شیداییم ز کم سوییم خلق باور کنند که فانوس شبهای تنهاییم چه نیرنگها دیدم از رنگها همین بود محصول بیناییم نه دلبسته راحت نه وارسته شاد به حیرت از این چرخ میناییم چه سودی مرا ز اشک حسرت چو شمع که محکوم این محفل اراییم الهی به محبوب خویشم...
-
بی حوصله
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 09:00
بگذارید که از خانه به میخانه روم گاهی از تنگدلی در پی پیمانه روم بگذارید من گمشده لیلا گاهی همچو مجنون به هوای دل دیوانه روم گاهگاهی بگذارید بر همنفسان بهر تسکین دل سوخته مستانه روم دلم از صحبت و دمسردی خویشان بگرفت بگذارید زمانی بر بیگانه روم بگذارید اگر هم ز حقیقت سخنی هست من بی حوصله در قالب افسانه روم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آذرماه سال 1389 12:15
طبال بزن.... بزن که نابود شدم بر تار غروب زندگی پود شدم عمرم همه رفت خفته در کوره ی مرگ اتش زده استخوان بی دود شدم پرسیدم از سرشک که سر چشمه ات کجاست؟ نالید و گفت :سر ....ز کجا ....چشمه از کجاست؟ لبخند لب ندیده ی قلبم که پیش عشق : هر وقت دم ز خنده زدم .... گفت : نابجاست ....! رفته بودیم که دور از انظار دیگران ساعتی با...
-
سکوت
جمعه 5 آذرماه سال 1389 13:16
زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت که قیمتم بشناسد به امتحان سکوت منی که خاک نشین بودم از تجلی عشق گذشته ام ز فلک هم به نردبان سکوت نهفته باید وبنهفتم انچه را دیدم که عهد عهد غم است و زمان زمان سکوت صفای این چمن از مرغهای دیگر برس که من خزیده ام اکنون به اشیان سکوت از این سکوت هم ای با خرد مشو نا امید چه قصه ها که برون...
-
دیدی دلم شکست
جمعه 5 آذرماه سال 1389 12:58
دیدی دلم شکست ........................ دیدی که این بلور درخشان عمر من ! ...................... بازیچه بود .......................... دیدی چه بی صدا دل پر آرزوی من ............. از دست کودکی که ندانست قدر آن .................. افتاد بر زمین ........................ دیدی دلم شکست ! ......................
-
پاداش
جمعه 5 آذرماه سال 1389 12:32
چنان زد اتشم با بی وفایی که بیزارم دگر از اشنایی ز هر بیگانه ای بیگانه تر شد میانه ما خدایا کن خدایی مرا چون ناشناسان دید و بگذشت که ... بگذشته است ز ین بی اعتنایی چه کردم که اینچنین بگریخت از من چه نا موزون زد اهنگ جدایی بر او دل بستم و شد خصم جانم روا بر من نبود این نا روایی نمیدانن قدر یکدلی را گرفتاران درد خود...
-
شب و سنگ صبور
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 01:22
شب ... من و سنگ صبور ....................... شب شده سنگ صبور .............. خونه ی غم شده باز این دل من ................... پر ماتم شده باز این دل من .................... من و تو با دلمون .................... تک وتنها وغریب .................. توی این شهر بزرگ ............ توی این دشت جنون ...........................
-
بی تو دور از تو نبودن
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 08:09
عشق اگر روز ازل در دل دیوانه نبود تا ابد زیر فلک ناله ی مستانه نبود نرگس ساقی اگر مستی صد جام نداشت سر هر کوی و گذر این همه میخانه نبود دوش دور از تو شبی بود که گفتن نتوان همدمم جز دل افسرده و بیمانه نبود من و جام می و دل نقش تو در باده ی ناب خلوتی بود که در ان ره بیگانه نبود کاش ان تب که ترا سوخت مرا سوخته بود به...
-
ای دل
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 23:26
ای دل به بزم باده پرستان چه میکنی ؟ ........... امشب مرا دوباره پریشان چه میکنی ؟ ......... ساقی تو هوشم از سر و دینم از دل مبر .......... رسوا مرا به مجمع رندان چه میکنی ؟ ............. دل را بریده ام دگر از سفله مردمان ............ ما را ز کرده باز پشیمان چه میکنی؟ .................. ای اشک من که گوهر یکدانه ی دلی...
-
پاییز
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 22:57
باز پاییز است........ باز این دل از غمی دیرینه لبریز است ......... باز می لرزد به خود سر شاخه های بید سرگردان ............ باز می ریزد فرو بر چهره ام باران .................... باز رنجورم ! خداوندا .......... پریشانم ................. باز میبینم که بی تابانه گریانم ............. باز پاییز است ............. باز این...
-
خدا
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 08:51
در خواب خدا را دیدم چون کودکی معصوم بدنبال کسی بود انگار و بخود می گفت :کجاست؟ آرام نگاهش کردم چشمم همه جا بدنبالش روان بود و من ایستاده که نا گاه به هم برخوردیم دلم تاب نیاورد نپرسم که "که را میجویی؟" پاسخی داد که سخت آشفتم گفت من و دوستانم بازی میکردیم قایم شدند از من و جستم و پیداشان کردم نوبت من بود...
-
آرزو
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 08:34
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد، و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی. آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار، برخی...